گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلوه گاه تاریخ در شرح نهج البلاغه
جلد اول
اديان عرب در دوره جاهلى


امتى كه حضرت محمد (ص ) ميان ايشان برانگيخته شد امت عرب است كه از لحاظ عقايد گوناگون بودند. برخى از آنان منكر وجود خالق اند و برخى ديگر وجود خالق را انكار نمى كنند.
آنان كه منكر وجود خدايند و در اصطلاح به معطله معروفند چند گروهند. برخى از ايشان منكر خدا و قيامت و بازگشت در جهان ديگرند و همان سخن را مى گويند كه قرآن عزيز از قول ايشان بيان داشته است ، در آنجا كه مى فرمايد: چيزى جز همين زندگى اين جهانى ما نيست كه مى ميريم و زنده مى شويم و چيزى جز دهر ما را نمى ميراند. (83) و بدينگونه طبيعت را پديد آورنده و جامع خود و دهر و روزگار را نابود كننده و ميراننده خود مى دانند. گروهى ديگر منكر خداوند سبحان نيستند، ولى منكر قيامت و رستاخيزند. آنان همان گروهند كه خداوند از قول ايشان چنين فرموده است : گويد چه كسى استخوانها را كه پوسيده و خاك شده است زنده مى كند؟ . (84)
گروهى ديگر از ايشان به خالق و نوعى از بازگشت و رستاخيز معتقدند، ولى وجود پيامبران را منكر شده اند و بتها را پرستش مى كنند و مى پندارند كه آنان در آخرت شفيع ايشان در پيشگاه خداوند خواهند بود. آنان براى بتها حج مى گزاردند و قربانيها را مى كشتند و براى تقرب به بتها قربانى مى بردند و احرام مى بستند يا از احرام بيرون مى آمدند و بيشتر عرب همين گروهند و آنان همانها كه خداوند از قول ايشان چنين بيان مى فرمايد: گفتند اين رسول را چه مى شود كه خوراك مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ (85)
از جمله اشعارى كه حاكى از اين عقيده است شعر شاعرى است كه كشته شدگان در بدر را مرثيه سروده و چنين گفته است :
در آن چاه ، يعنى چاه بدر، چه جوانمردان و چه قومى گرامى مدفون شدند! آيا محمد به ما خبر مى دهد كه ما به زودى باز زنده مى شويم ؟ چگونه ممكن است خاك باز مانده در گور و مرغ جان زنده شود...؟
آيا هنگامى كه زنده ام مرا مى كشد و آنگاه كه استخوانهايم پوسيده و خاك شد زنده ام مى سازد . (86)
گروهى از اعراب هم معتقد به تناسخ بودند و مى گفتند ارواح به اجساد ديگرى منتقل مى شوند و از جمله ايشان كسانى هستند كه اعتقاد به هامة (87) دارند و پيامبر (ص ) فرموده اند: نه سرايت است و نه مرغى كه از گور در آيد و نه مارى .
ذوالصبع (88) هم چنين سروده است :
اى عمرو! اگر دشنام دادن و نكوهش مرا رها نكنى ، چنان ضربتى به تو مى زنم تا مرغ جانت بانگ بر آورد كه مرا سيراب كنيد و انتقام خونم را بگيريد.
و آورده اند كه چون ليلى اخيليه (89) كنار گور توبة بن حمير ايستاد و بر آن گور سلام داد، ناگهان از آن گور جغدى ناله كنان بيرون پريد و ناقه ليلى از آن جغد ترسيد و او را بر زمين زد و ليلى مرد و بدينگونه اين ابيات توبة بن حمير كه مى گويد:
اگر من در گور و زير سنگ لحد باشم و ليلى اخيليه بر من سلام دهد، با شادى پاسخ مى گويم و مرغ جانم از گور ناله كنان به سوى او خواهد پريد (90)، مصداق پيدا كرد. توبه و ليلى به روزگار بنى اميه بوده اند.
اعراب در چگونگى پرستش بتها هم مختلف بودند برخى از آنان براى بتها نوعى مشاركت با خداوند متعال را اعتقاد داشتند و لفظ شريك را هم بر بتها اطلاق مى كردند و از جمله در تلبيه حج خود چنين مى گفتند: لبيك اللهم لبيك . لا شريك لك . الا شريكا هولك . تملكه و ماملك . و برخى از ايشان بر بتها لفظ شريك اطلاق نمى كردند، بلكه آنها را وسيله و سبب تقرب به خداوند سبحان مى دانستند و آنان همانهايى هستند كه به نقل قرآن مجيد چنين مى گفتند: ما آن بتان را نمى پرستيم مگر آنكه ما را به درگاه خداوند نزديك سازند (91).
گروهى از اعراب هم مشبهه و براى خداوند قائل به جسميت هستند كه امية بن ابى الصلت (92) از آن گروه است و هموست كه چنين سروده است :
بر فراز عرش نشسته و پاهاى خود را بر تختى كه براى او منصوب است نهاده است .
بيشتر اعراب بت پرست بوده اند. بت ود از قبيله كلب و ساكنان منطقه دومة الجندل بوده است . سواع بت قبيله هذيل است . بت نسر از قبيله حمير و بت يغوث از قبيله همدان و بت لات از قبيله ثقيف طائف و بت عزى از قبيله كنانة و قريش و برخى از شاخه هاى قبيله بنى سليم و بت منات از قبايل غسان و ارس و خزرج بوده است . بت هبل كه در پشت كعبه قرار داشته ، ويژه قريش بوده است و اساف و نائله هم بر كوه صفا و مروه بوده است . (93)
ميان اعراب افرادى هم بوده اند كه به آيين يهود مايل بوده اند كه از جمله ايشان گروهى از خاندان تبع و پادشاهان يمن هستند. گروهى هم مسيحى بوده اند و از جمله ايشان بنى تغلب و عبادى ها هستند كه قبيله عدى بن زيد بوده اند. برخى از اعراب هم صابئى بوده و اعتقاد به تاءثير ستارگان و افلاك داشته اند.
اما آن گروه از اعراب كه منكر خدا نبوده اند بسيار اندك اند و همانان هستند كه به خداوند اعتقاد داشته و پارسا بوده اند و از انجام كارهاى زشت و ناپسند خوددارى مى كرده اند و آنان اشخاصى همچون عبدالمطلب و پسرانش عبدالله و ابوطالب و زيدبن عمرو بن نفيل و قس بن ساعده ايادى و عامربن عدوانى و گروهى ديگرند
فضل كعبة
در خبر صحيح آمده است كه در آسمان خانه يى است كه فرشتگان بر گرد آن طواف مى كنند همانگونه كه آدميان گرد كعبه طواف مى كنند و نام آن خانه ظراح است و كعبه درست و به خط مستقيم زير آن قرار دارد و منظور از بيت المعمور كه در قرآن آمده همان خانه است (94) و خداوند به سبب شرف و منزلت آن خانه در پيشگاه خود به آن سوگند خورده است . و نيز در حديث آمده است كه چون آدم (ع ) حج گزارد و مناسك خويش را انجام داد و گرد كعبه طواف كرد، فرشتگان او را ملاقات كردند و گفتند: اى آدم ! ما دو هزار سال پيش از تو بر اين خانه طواف كرده ايم . (95)
مجاهد مى گويد: چون حاجيان مى آيند، فرشتگان از ايشان استقبال مى كنند، بر آنان كه بر شتران سوارند فقط سلام مى دهند. بر آنان كه بر خر سوارند، سلام مى دهند و دست آنان را در دست مى گيرند و مصافحه مى كنند و آنان را كه پياده اند در آغوش مى كشند.
از سنت پسنديده پيشينيان است كه به استقبال حاجيان بروند و ميان چشمهاى ايشان را ببوسند و از آنان ، پيش از آنكه به گناهان و خطاها آلوده شوند، تقاضاى دعا براى خود كنند.
و در حديث است كه خداوند به اين بيت وعده داده است كه همه ساله ششصد هزار تن حج بگزارند و اگر شمارشان از آن اندازه كمتر باشد، خداوند آن را با فرشتگان تكميل مى كند و كعبه همچون عروسى كه او را به خانه شوهر مى برند محشور مى شود و همه كسانى كه حج گزارده اند به پرده هاى آن آويخته و بر گرد آن در حال سعى هستند تا كعبه وارد بهشت شود و ايشان هم همراه آن وارد بهشت مى شوند. و باز در حديث است كه برخى از گناهان را هيچ چيز جز وقوف در عرفات نمى پوشاند و از ميان نمى برد و ضمن همين حديث آمده است كه بزرگ ترين مردم از لحاظ گناه كسى است كه در عرفات وقوف كند و گمان برد كه خدايش ‍ نمى آمرزد.
عمربن ذر همدانى (96) چون از انجام مناسك خود فراغت يافت پشت بر كعبه داد و در حالى كه با خانه وداع مى كرد چنين گفت : چه بارها كه در راه تو گشوديم و بستيم ، چه پشته ها كه بر آن بر آمديم و از آن فرود آمديم ، چه پستى و بلنديها كه پيموديم تا پيش تو رسيديم . اكنون اى كاش مى دانستم از اينجا چگونه باز مى گرديم . آيا با گناهى بخشوده كه در اين صورت چه نعمتى بزرگ است يا با عملى پذيرفته نشد كه در اين صورت چه مصيبتى بزرگ است ! اى خدايى كه براى تو بيرون آمديم و قصد تو كرديم و در حريمت فرود آمديم ، بر ما رحمت فرماى ! اى كسى كه آنانى را كه حريمت آمده اند عطا مى كنى ، ما بر اين شتران كه موهايش ريخته و پوستهايش برهنه شده و كوهانهايش لاغر شده و كف پاهايش ساييده شده است به پيشگاهت آمده ايم و بزرگ ترين بلا و گرفتارى اين است كه با نوميدى بر گرديم ؛ پروردگارا همانا براى زايران حقى است ، بار خدايا حق ما را آمرزش ‍ گناهانمان قرار بده كه تو بخشنده يى گرامى و بزرگوارى . هيچ پرسنده و گدايى ترا به بخل وا نمى دارد و هر كس به مقصود خود برسد از تو چيزى كاسته نمى شود.
ابن جريج (97) مى گويد: هيچگاه گمان نمى كردم خداوند كسى را از شعر عمربن ابى ربيعه (98) بهره مند فرمايد. تا آنكه در يمن بودم و شنيدم كسى اين دو بيت را از او خواند:
شما را به خدا سوگند بدون اينكه او را سرزنش كنيد بگوييدش ، از اين اقامت طولانى در يمن چه اراده كرده اى ؟ بر فرض كه چاره كار جهان را بسازى و بر آن پيروز شوى ، در قبال اينكه حج را ترك و رها كنى چيزى بدست نياورده اى .
همين دو بيت انگيزه من براى ترك يمن و آمدن به مكه شد و بيرون آمدم و حج گزاردم .
ابو حازم (99) شنيد زنى كه به حج آمده بود دشنام مى داد. به او گفت : اى كنيز- خدا! مگر تو حاجيه نيستى ؟ آيا از خدا نمى ترسى ؟ آن زن چهره زيباى خود را گشود و گفت : من از آن زنانم كه عمر بن ابى ربيعه درباره ايشان چنين سروده است :
چادر خز را از چهره تابناك خود يكسو زد و تور نازك حرير را بر گونه ها افكند، گويى از زنانى نيست كه براى رضاى خدا حج مى گزراند، بلكه از آنان است كه عاشق غافل و بى گناه را مى كشند. (100)
ابو حازم در پاسخ آن زن گفت : از خداوند مساءلت مى كنم كه چنين چهره يى را با آتش عذاب نكند.
چون اين سخن به اطلاع سعيد بن مسيب (101) رسيد گفت : خداى ابو حازم را رحمت فرمايد. اگر از عبدان عراق بود، همانا به او گفت : اى دشمن خدا دور شو! ولى اين ظرافت عابدان حجاز است